مرد را سرزنش نکنند که چرا حق خود را دیر درخواست نمود ، بلکه او را عیب کنند که دست بدانچه از آن او نیست گشود . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----4432---
بازدید امروز: ----5-----
بازدید دیروز: ----3-----
علم و عشق و تقوا و خدا

 

نویسنده: فرشید محمد علیخانی
دوشنبه 85/7/17 ساعت 11:58 صبح

مردی خواب عجیبی دید. او در عالم رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند.

مرد از فرشته ای پرسید: شما دارید چکار می کنید؟

فرشته در حالیکه داشته نامه ای را باز می کرد، جواب داد: اینجا بخش دریافت است ، ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم.

مرد کمی جلوتر رفت. باز دسته بزرگ دیگری از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مردپرسید : شماها چکار می کنید؟

یکی از فرشتگان با عجله گفت اینجا بخش ارسال است ، ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم.

مردکمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکارنشسته !!!

مرد با تعجب از فرشته پرسید : شما اینجا چکار می کنی و چرا بیکاری؟؟

فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب تصدیق دعا بفرستند ولی تنها عده بسیار کمی جواب می دهند.

مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند؟؟!

فرشته پاسخ داد: بسیار ساده است، فقط کافیست بگویند: خدایا متشکریم

 

 

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فرشید محمد علیخانی
یکشنبه 85/7/9 ساعت 11:50 عصر

دوباره سلام

داشتم می گشتم یک داستان خیلی خیلی قشنگ پیدا کردم فکر کردم حیف نخونید

فقط اول بخونید و بعد نظر بدید

قربان همتون

***************************

صدای زنگ تلفن - دخترک گوشی رو بر میداره

- سلام . کیه؟

- سلام دختر خوشگلم منم بابایی! مامانی خونه است؟ گوشی رو بده بهش!

- نمیشه!

- چرا؟

- چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!

...

سکوت

...

- بابایی ما که عمو حسن نداریم!

- چرا داریم. الآن پهلو مامانه.

- ببین عزیزم. اینکاری که میگم بکن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!

- چشم بابا!

...

...

چند دقیقه بعد

...

- بابا جون گفتم.

- خوب چی شد؟

- هیچی. همینکه گفتم یهو صدای جیغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بیرون همینطور که از پله ها میدوید هول شد پاش سر خورد با کله اومد پایین. نمیدونم چرا تکون نمیخوره دیگه؟

- خوب عمو حسن چی؟

- عمو حسن از پنجره پرید توی استخر. ولی پریروز آب استخر رو خودت خالی کرده بودی یک صدای بامزه ای داد نگو! هنوز همونتو خوابیده!

- استخر؟ کدوم استخر؟ ببینم شماره ******** نیست؟

- نه!

- ببخشین مثل اینکه اشتباه گرفتم

***************************

لطف کنید از این اشتباهات انجام ندید

اگه کسی در زمانی که این وبلاگ را می خونه صدای اذان شنید اسمشو تو نظرات بنویسه ، خوشحال می شم

گودبای

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: فرشید محمد علیخانی
یکشنبه 85/7/9 ساعت 11:43 عصر

مرگ داشت با زندگی درد و دل می کرد بهش گفت: تو چرا واسه ی همه دوست داشتنی هستی و همه دوست دارن با تو باشن و من واسه ی هیچ کسی ارزش ندارم زندگی بهش گفت: چون تو یک حقیقتی و من یک دروغ

 

سلام بچه ها

از اینکه در ادامه راه به من کمک می کنید منا خیلی شرمنده کرده اید

واقعا همه آخرشید

بی خیال

این لینک امشب بهم رسید جالبه شاید برای یک بار دیدن خیلی جالب باشه

http://my360yahoo.googlepages.com/pooshesh-reza.com

 

راستی این لینک هم برای همه عشق چتی ها مهمه حتما بخونیدش

http://us.mcafee.com/virusInfo/default.asp?id=description&virus_k=140628

 

شب همتون خوش

راستی راستی

روزه همتون قبول حق

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • فرق پسرا و دخترا
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • مطالب بایگانی شده

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  •